درباره وبلاگ

من آشنای دیروز غریبه امروز و فراموش شده فردایم پس در آشنایی امروز می نگرم تا در فردا یادم کنی.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

سلام دوست عزیز در صورتی که دوست دارید با ما تبادل لینک بنمایید زمانی که مارا به لینک خود افزودید به ما بگویید در صورت بودن آدرس ما شما هم به لینک های ما افزوده می شوید.

باتشکر مدیریت







<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 159
بازدید دیروز : 280
بازدید هفته : 439
بازدید ماه : 590
بازدید کل : 73444
تعداد مطالب : 203
تعداد نظرات : 120
تعداد آنلاین : 1

جور دیگر باید زیست
به نام تنها پناه دیار آشفتگان سرنوشت
شنبه 11 شهريور 1391برچسب:خداحافظ دوستان, :: 20:21 ::  نويسنده : SARH       

 و آغاز سفر یادم نیست

 
و می اندیشم
 
کدامین دست مرا
 
چنین آغشتۀ عشق
 
در ایستگاهی پیاده کرده است
 
که ریل هایش
 
از زاویه خارج شده اند
 
و من
 
به آخر دنیا رسیده ام
 
بی آنکه سفر کرده باشم
 
چمدان دلتنگی ام را
 
زیر سر خستگی هایم می گذارم
 
و بر نیمکتی دراز می کشم
 
که آسمانش
 
پر از سوت قطارست هنوز
 
پلک هایم ترمز می کنند
 
و در خوابی می افتم
 
که تمام ایستگاه را
 
برای پیاده شدنت
 
با آغوش انتظار
 
آذین بسته است
 
و تو در قطار افکار من
 
در راهی
 
بوی گل گرفته چشمانم
 
می شنوی ؟
 
 
باران که می زند به پنجره،
 
جای خالی ات بزرگتر می شود!
 
وقتی مِه بر شیشه ها می نشیند
 
بوران شبیخون می زند،
 
هنگامی که گنجشک ها
 
برای بیرون کشیدن ماشینم از دلِ برف سَر می رسند،
 
حرارتِ دستانِ کوچک تو را
 
به یاد می آورم
 
وقتی باد پرده های اتاقُ
 
جانِ مرا به بازی می گیرد،
 
خاطراتِ عشقِ زمستانی مان را به خاطر می آورم
 
دست به دامنِ باران می شوم،
 
تا بر دیاری دیگر ببارد
 
و برف
 
که بر شهری دور...
 
آرزو می کنم خدا
 
زمستان را از تقویم خود پاک کند!
 
نمی دانم چه گونه،
 
این فصل ها را بی تو تاب آورم!
 
))))به پايان آمد اين داستان  ****  حكايات همچنان باقي است((((
*به اميد يك دنياي بي شيله و پيله و به اميد يك دنيا دوستي و محبت راستين*
 


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 21 صفحه بعد